عاشقم باش !که من از ترس نبودنت میمیرم از ترس نخندیدن بیمار میشوم امروز هم گذشت مثل دیروز مثل هر روز تنها بی یاور التماس چشمانم راببین هزاران حرف نگفته دارم هزارا ن اشک خشک شده منتظر یک تلنگرتا بغض بترکد من حریف دلم نمی شوم اگر میروم ومدام به پشت سرم نگاه میکنم بدان دلم را جا گذاشتم تورا جا گذاشتم کافی ایست دستانم را بگیری و بخواهی که بمانم دل من از سنگ نیست ازتو دلخورم میرم ولی پاهام نای رفتن نداردبه چشمانم نگاه کن تا بخوانی انچکه تا حال نگفته ام می خواهم سرم را بروی شانه ات بگذارم و آرام گریه کنم مدتیست گرمای وجودت را حس نکر ده ام دلم تورا میخواهد وعقلم در بندت نیست .
نظرات شما عزیزان: